مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

بزرگترین جوانمرد من

مناسبتها

حکایتم شده حکایت باز مدرسه ام دیر شد منتها من باید بگم وای پست گذاشتن دیر شد  ما بهمن خیلی پر بار هست : 11 بهمن تولد خاله ها و سالگرد ازدواج مامان جون و باباجون 15 بهمن تولد بابا بهمن که امسال با مامان جون اینا دوایی محمدرضا(دایی خودم) گرفتیم پدر رو سورپریز کردم دو ساعت بعد از برگشتن به خونه دید تولده 17 بهمن تولد صدف جون( دخترعمه گلت) شرمنده شدم که فرداش یادم اومد و تبریک گفتیم و همین  راستی اون هفته دوست خاله ها شهرزاد جون بود که رفتیم و کلی هم به تو ومن خوش گذشت چون دوتا نی نی پسر اونجا بود و شما هم مشغول هم با اونا هم بادکنک های ریخته شده امیدوارم که برای همه مردم کشورم که این روزها اغلبشون دچار افسردگی و کم حوصلگ...
24 بهمن 1392

مهمان داری

به دلیل سرما و شدت برف مجبور شدیم طبق معمول به مامان جوانی اینا زحمت بدیم این چند روزی که پدرت نیست بیان خونمون  از 18 تا 21 خاله ها و مامان جون البته با هم بودند هم من راحت بودم از سرکار ی سره نیومدن خونه وهم شما که صبح ها بیدار نمیشدی هر چند خاله ها و مامان جون از زندگی افتادند و باباجون هم این چند شب تنها بود ولی برامون تنوع شد
24 بهمن 1392

من و گل پسر

ی روزهایی که تنهایی و دوتایی با همیم آنقدر بهم کیف میده که دوست. ندارم اون روز شب بشه جمعه 18 بهمن تنها بودیم من هم از فرصت استفاده کردم کمی گل و رویکردها برای عید شستم وقتی گلها رو بردم حمام کمکم کردی بعد از شستن من یکی یکی میبرید رو پارچه تو اتاق مینداختی  بعد هم دوتایی رفتیم از سوپرمارکت از سر کوچه خرید کردیم اونجا همونطوری که بغلم بودی شیر را رو که برمیداشتم شما هم کمک میکردی نگه میداشتیم وقتی می‌گفتم مهراد نیافته می‌گفتی : چش چش وقتی اومدم حساب کنم فروشنده بهت گفت: عمو چقدر به به داری گوگولی و تو جدی بدون لبخندی حتی نگاهش کردی( شاید طلبی داشتی من بیخبر بودم:-)) خلاصه وقتی رسیدیم خونه دیدم میگی ماما عمو گی گی و ا...
24 بهمن 1392

گذران ایام

سلام گل پسرم روزها از پی هم میگذره و من شاهد بزرگتر شدن تو هستم  با نزدیک شدن به پایان سال مشغله کاریم زیاد شده و متاسفانه هم کمتر وبلاگی آپ میشه و هم مثل همیشه شرمنده دوستای وبلاگی شدم آنقدر بزرگ شدی که: به اوف دیگه جوف نمیگیرد با وسایل بزرگترها بیشتر بازی میکنی کمک دستم شدی درما بالاتر رفته متاسفانه دچار دیسک و گرفتگی رگ سیاتیک شدم و وقتی میخوای بغلت کنم میگم اونم قبول میکنی برای اینکه به خواسته ات برسی ی چی آخر اسم فرد بیزاری مثلا ماماجی دیگه علاقه پیدا کردی وسایل رو باز کنی و توش رو بفهمی چطور بسته شده مثل ماشین و تو الان در آستانه نوزده ماهگی شانزده مروارید داری وقتی میبینی من یا دیگران ...
24 بهمن 1392

18 ماهگی

سلام مهراد جان من خاله زینب تازگیا به دلیل مشغله زیاد مامان سحر پست گذاشتن در وبلاگتو به عهده گرفتم ....شما 3بهمن وارد 18ماهگی شدی پسر گل 18ماهگیت مبارک.... شما اقاپسر گل شیطون خاله ها یواش یواش و آسه آسه داری شروع به صحبت کردن میکنی و کارای مارو تقلید میکنی... شما مهراد خان دیگ به جارو برقی میگی:جا و بب(که خیلی جالب تلفظ میکنی) به باباجون یعنی بابامرتضی بابای مامان سحر میگی:باباجی به گربه:پیشی (در مواردی که ما دوست داریم این کلمه رو دوباره تکرارکنی وووبه شما میگیم مهراد دوباره تکرارکن ...شما هم گیج میشی و به پیشی میگی پیپی،خاله زهرا هم برای این که شما رو در هنگام بازی سرگرم کنه میگه:مهراد بگو پیشی پیشی رو از بیرون صدا...
7 بهمن 1392

تولد هجده ماهگی

سلام زیباترینم دو روز زودتر به پیشباز ماهگردت رفتیم چون پنجشنبه تولد دعوتیم شمادیگه خیلی خیلی شیرین شدی سعی میکنی هر چی ما میگیم رو با زبون شیرین بیان کنی. من عاشقتر و دیدارت از گذشته به تو می‌نگرم که چقدر عجولی برای بزرگتر شدن شما تو پایان هفده ماهگی: 1_ وقتی آب میخوری بهت میگم سلام بر حسین سینه میزنی 2- هنوز عادت شدیدت به شیر خوردن ادامه داره و من موفق به ترکش نشدم 3- هنوز بقابلمه های من علاقه داری با اینکه برات قابلمه اسباب بازی خریدم ولی به طبیعیشان بیشتر علاقه داری 4-به باباجون و پدرت میگی بابایی واقعا ما که بهت یاد ندادیم چطور بلد شدی نمیدونم 5- به من ومامان جون هم میگی: مامی این هم ما یادت ندادیم کلماتی که جدید ...
1 بهمن 1392
1